نویسنده: اکبر اسدعلی زاده

 

 

1. حاکمیت خداوند بر انسان

«حکم» در لغت به معنای منع و جلوگیری است، و سپس به قضاوت و حکومت اطلاق شده است؛ چرا که قاضی و حاکم به وسیله ی حکم قطعی خود، افراد را از مخالفت با آن و یا از کارهای خلاف باز می دارد.
از نظر جهان بینی توحیدی، ولایت(1) و حاکمیت(2)(چه در نظام تکوین و چه در نظام تشریع) ویژه ی پروردگار متعال است. او منشأ تمام قدرت ها است.(3) او مالک حقیقی جهان آفرینش است، و عالم هستی حقیقتاً وابسته به او است.(4) هیچ کس به مقدار ذره ی ناچیزی مالک آن نیست.(5) خالقیت،(6) ربوبیت، (7)و حقانیت،(8) مختص ذات باری تعالی است.
بنابراین، از نظر حکومت دینی، هیچ فرد یا گروهی حق دخالت در قلمرو حاکمیت خداوند را ندارد، مگر این که خداوند حاکمیت کسی را امضا کند. این امضا فقط در مورد پیامبران، امامان(9) و یا عالمان راستین( که از طرف امامان بر حاکمیت آنان اجازه داده شده است) وجود دارد.
بر اساس این اندیشه، هیچ انسانی حق حکومت بر دیگران را ندارد. تنها نظامی مورد قبول است که مشروعیت الهی داشته باشد. لذا در اصل 56 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به این موضوع (حق حاکمیت مطلق خداوند) تأکید شده است.

2. خدا محوری

در نظام سیاسی اسلام، خداوند محور و مدار حکومت دینی است، و خواست، اراده و رضایت حق تعالی اساسی ترین رکن آن است. حکومت دینی موظف است در چهارچوب حکم الهی حرکت کند، و هر حرکتی برخلاف آن باطل و مردود است.

3. جدا ناپذیری دین وسیاست

در اندیشه ی توحیدی، دین و سیاست دو چیزند که یکی بدون دیگری هیچ سودی ندارد. نسبت این دو با هم، نسبت روح و بدن است.
اهتمام اسلام به امر سیاست و حکومت و جهاد و قوانین سیاسی برای حفظ مواریث معنوی، یعنی توحید و معارف روحی و اخلاقی و عدالت اجتماعی و مساوات و عواطف انسانی است، و اجرای این امور بدون سیاست امکان پذیر نیست. (10)
ما معتقدیم سیاست ما عین دیانت ماست؛ زیرا هر پدیده ای در عالم هستی اثری از خود به جای خواهد گذاشت که ماهیت آن را به خوبی ثابت می کند. بر همین اساس، می توان دوام اسلام را در طول تحولات شکننده ی تاریخ نشانگر این واقعیت دانست که سیاست در همه ی اصول و فروع آن، عین اسلام است.
تاریخ اسلام هم از همان آغاز نشان داده است که تفکیک رهبری سیاسی و رهبری دینی در اسلام امری مردود و انحرافی تلقی می شده است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اولین بنیانگذار حکومت اسلامی در مدینه ی منوره است و خود شخصاً به رتق و فتق امور حکومتی( سیاسی، اقتصادی و اجتماعی) مسلمانان می پرداخت، والی تعیین می کرد، برای مبارزه با دشمنان اسلام اعلام بسیج عمومی کرده و سپاه اعزام می داشت، حتی در بسیاری از جنگ ها شخصاً شرکت کرده و فرماندهی آن را بر عهده می گرفتند. اعزام سفیر، عقد قرارداد همکاری، صلح، آتش بس با همسایگان، دشمنان، اقوام و قبایل نیز امری است که توسط پیامبر اسلام انجام می شده و صفحات تاریخ اسلامی مشحون هست از نقل این گونه رویدادها. پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، ائمه ی معصومین علیهم السلام حکومت را جزوی از دیانت دانسته و هر کدام که به قدرت می رسیدند، رهبری جامعه ی اسلامی و دخالت در سیاست را عنوان وظیفه ای دینی و اسلامی بر عهده گرفته و در مقابل سختی ها و زحمات آن امید ثواب و پاداش از خداوند متعال داشته اند.
خلاصه ی سخن این که: از نظر اسلام، سیاست از شؤون جامعه ی انسانی است. بدون وجود یک حکومت مقتدر، اجرای همه ی ابعاد اسلام به گونه ای که در جای خود بیان شده امکان پذیر نیست. بنابراین، هر انسان اندیشمند و منصفی با اندکی مطالعه در قوانین، مقررات و نظامات اسلامی تصدیق خواهد کرد که چنین مجموعه ی منسجمی نمی تواند در مورد رهبری حکومت و اداره ی سیاسی جامعه بی نظر باشد.

4. حاکمیت بر اساس قانون الهی(دین سالاری)

در حکومت دینی منبع قانون گزاری خداوند است که بر اساس حکمت و مصالح و شناختی که از ابعاد وجودی انسان دارد آن را تشریع می کند. این نظریه از اساسی ترین باورهای خدشه ناپذیر مسلمانان است که سر منشأ آن وحی الهی است. توضیح این که: بر اساس بینش اسلامی، یکی از شاخه های توحید افعالی، توحید در تشریع و قانون گزاری (ربوبیت تشریعی) است؛ یعنی تنها خداوند یکتا شایستگی دارد برای تنظیم حیات فردی و اجتماعی بشر قوانین را وضع کند و حقوق و تکالیف مردم را معین سازد و سرپرستی و اداره ی امور جامعه را به عهده گیرد و بر جان و مال آنان تسلط داشته باشد، چرا که قانون گزاری و حکومت شایسته ی کسی است که نوعی ولایت و سرپرستی حقیقی بر دیگران داشته باشد، و مصالح مردم را به بهترین صورت ممکن مراعات کند، و از این رو، باید کامل ترین شناخت را از حقیقت انسان و راه های رسیدن او به سعادت و کمال داشته باشد. بدیهی است که ولایت به صورت حقیقی و چنین شناخت کاملی تنها در خداوند متعال که مالک حقیقی جهان و عالم مطلق است تصور می شود و هیچ موجود دیگری شایسته ی چنین ولایتی نیست و هیچ موجود دیگری انسان را همانند خالق او نمی شناسد. بنابراین، تنها موجودی که حق تشریع و حاکمیت دارد خداوند است و نیز کسانی هستند که خداوند به آنها اذن داده است. در بسیاری از آیات قرآنی به این امر مهم تصریح شده است، چنان که می فرماید:
« إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ »؛(11) حکم جز برای خدا نیست.
«کُلُّ شَیْ‌ءٍ هَالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ لَهُ الْحُکْمُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ‌ »(12)؛ جز ذات او همه چیز نابود شوند. حکم از آن اوست و به سوی او بازگردانیده می شوید.
«و من لم یحکم بما أنزل الله فاؤلئک هم الکافرونوَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ‌ »(13)؛
« وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ‌ »(14)؛
«وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ‌ »(15)؛ هر کس به غیر قانون نازل (و وضع شده) از سوی خدا حکم کند کافر، ظالم و فاسق است.
«وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ‌ »(16)؛ هر کس از حدود الهی تجاوز کند فاسق است.
چنان که گفته شد، از نظر بینش توحیدی، حاکمیت و ولایت مطلق از آن خداوند متعال است، ولی از آنجا که تدبیر امور جامعه و اجرای قوانین نیازمند به برقراری ارتباط مادی و معنوی با مردم است، و ایجاد چنین ارتباطی از سوی خداوند امکان پذیر نیست، لذا باید همواره گروهی از خود مردم به تأسیس حکومت آنان از ولایت الهی سرچشمه می گیرد و مشروط بر آن است که از قوانین خدا خارج نشوند. هم چنین موظفند در چارچوب این قانون بر مردم حکومت کنند. در واقع، هم چون حاکمی منصوب از طرف خداست که خداوند این مقام را بر او تفویض نموده است. همان گونه که داوود علیه السلام مأموریت می یابد که بر طبق قانون الهی بر مردم حکومت کند:
«یَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لاَ تَتَّبِعِ الْهَوَى فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ‌»(17)؛
ای داوود! ما تو را در زمین خلیفه[و جانشین خود] گردانیدیم، پس میان مردم به حق داوری و حکومت کن و از هوای نفس پیروی نکن که تو را از راه خدا به در کند.

5. آباد کردن دنیا و آخرت مردم

حقیقت اسلام تعدیل و توازن میان دنیا و آخرت، و مادیت و معنویت است. همان طور که انسان موظف است حیات مادی خود را پاس دارد و برای به دست آوردن آن تلاش نماید، همچنان وظیفه دارد برای حیات معنوی خویش نیز تلاش نماید و کسی حق ندارد حیات مادی و معنوی را از او سلب نماید. خداوند، مسلمانان را امت میانه قرار داده است تا گواهی برای امت های دیگر باشند. چنان که می فرماید:
«وکذلک جعلناکم أمه وسطا لتکونوا شهداء علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیداً»(18)؛ ما این چنین شما مسلمانان را امت میانه و معتدل قرار دادیم تا گواه مردم باشید، همان گونه که پیامبر گواه و الگو برای شما است.
و درباره ی توازن میان دنیا و آخرت می فرماید:
«وَ ابْتَغِ فِیمَا آتَاکَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لاَ تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا وَ أَحْسِنْ کَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ وَ لاَ تَبْغِ الْفَسَادَ فِی الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ‌ »(19)؛
و در آنچه خدا به تو داده سرای آخرت را جستجو کن، سهم و بهره ات را از دنیا فراموش نکن، و همان گونه که خدا به تو نیکی کرده است نیکی کن و هرگز فساد در زمین نکن که خدا مفسدان را دوست ندارد.
این آیه اشاره به این دارد که مال و ثروت، برخلاف پندار بعضی از کج اندیشان، چیز بدی نیست، مهم آن است که ببینیم در چه مسیری به کار می افتد. اگر برای به دست آوردن آخرت باشد خیلی بهتر است، و اگر وسیله ای برای غرور و غفلت و ظلم و هوسبازی باشد خیلی بد است.
دین از بشر نمی پذیرد که آخرت خود را به دنیا بفروشد و دنیا را هدف نهایی قرار داده،آخرت را فدای دنیا کند؛ چرا که خداوند فرموده است:
« أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا بِالْآخِرَةِ ...»(20)؛
اینها همان کسانند که آخرت را به زندگی دنیا فروخته اند.
دین سعادت دنیا و آخرت مردم را می خواهد، چنان که در دعاهای قرآنی آمده است:
«رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنَا عَذَابَ النَّارِ »(21)؛
خداوندا، در دنیا و آخرت به ما نیکی عطا کن و ما را از عذاب آتش نگه دار. دنیا منهای آخرت از نظر اسلام متاع غرور و کالای فریب است و به همین جهت می فرماید:
« وَ مَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلاَّ مَتَاعُ الْغُرُورِ »(22)؛ زندگی دنیا، چیزی جز سرمایه ی فریب نیست. از نظر دین، دنیا مزرعه ی آخرت(23) و یاور خوبی برای آخرت است.(24) بنابراین، دنیا مقدمه ی آخرت و راهی برای رسیدن به آن است. می توان گفت که اصولاً همان طور که دین نمی تواند نسبت به مسأله ای از مسایل اخروی بی تفاوت باشد، نسبت به مسأله ای از مسایل دنیوی نیز نمی تواند بی تفاوت باشد.
امام باقر علیه السلام فرمود:
لیس منا من ترک دنیاه لآخرته و لا آخرته لدنیا؛(25)
هر کس دنیایش را به خاطر آخرت یا آخرتش را به خاطر دنیا رها سازد از ما نیست. بدین ترتیب، آباد کردن دنیا و آخرت مردم توأمان مورد توجه است.

6. آزادی در چهارچوب قانون الهی

برای آزادی سه معنا می توان تصور کرد:
آزادی مطلق: در این نوع آزادی، برای انسان قانون و محدودیت وجود ندارد، هر کس هر کاری دلش خواست انجام می دهد. هیچ کس حق ندارد به او اعتراض کرده و برای وی مانعی پدید آورد. این نوع آزادی باعث از میان رفتن کرامت انسانی، شکسته شدن حریم انسانیت، پایمال شدن حقوق ضعفا، و در نتیجه، انحطاط خانواده ها و جوامع بشری می گردد و از نظر اسلام، این نوع آزادی مردود و مغایر اهداف عالی انسان است.
آزادی در محدوده ی قانون: در این قسم، برای حفظ کرامت انسانی آزادی هایی در محدوده ی قانون برای هر فرد در نظر گرفته می شود؛ یعنی هر کسی در آن محدوده ای که قانون مشخص کرده آزاد است.
آزادی از اسارت نفس اماره: در این آزادی، انسان تلاش می کند تا خود را از اسارت شیطان درونی و بیرونی آزاد سازد و با آزادگی در این دنیای فانی زندگی کند و هر کسی را به این آزادی نیابد اسیر می داند. نظام سیاسی دینی با اعتقاد به این آزادی می خواهد جامعه را از چنگال شیطان درونی و بیرونی حفظ کند که تنها حکومت های الهی به این آزادی معتقدند.
اسلام، آزادی به معنای دو قسم اخیر را پذیرفته و بر آن تأکید فراوانی دارد. این نوع آزادی با فلسفه و هدف آفرینش انسان مطابقت دارد؛ زیرا فلسفه ی خلقت انسان ها عبادت خداوند، و در پرتو آن، رسیدن به کمال مطلوب است.(26) از نظر اسلام، انسان بدون وجود قانون و محدودیت، در چارچوب مشخص، نمی تواند به آن هدف دست یابد.
در نهایت، توجه به این نکته نیز جالب است که اسلام در بعضی از کارها هیچ محدودیتی قایل نشده است. مثلاً یکی از قوانین شرع انور اسلام این است که انسان می تواند تا هر جا که مایل باشد در علم و دانش پیشرفت کند؛ یعنی او را آزاد گذارده و هیچ محدودیتی برایش قرار نداده است. اسلام می گوید هر فردی از آحاد مسلمین می تواند در دانش تا هر رتبه ای که خواست پیش برود و حتی وظیفه ی دولت اسلامی است که برای تک تک افراد جامعه، امکاناتی فراهم کند تا از این حق بهره مند شوند.
پس، آزادی، عنصری بسیار شریف و موهبت الهی است، موجب ترقی و تکامل مادی و معنوی انسان می شود، ولی استفاده از هر موهبتی، حد و مرز مشخصی دارد. ای بسا تجاوز از این حدود، سبب شقاوت و باعث از دست دادن موهبت الهی گردد. همان چیزی که موجب سعادت انسان می شود، وقتی از حد و مرز خود تجاوز کند، زمینه ی بدبختی را برای انسان فراهم می سازد.
به عنوان مثال، استفاده از غریزه ی جنسی- که یکی از موهبت های الهی است- وقتی از حدش گذشت، مفاسد اجتماعی به بار می آورد و گاهی موجب هلاکت جامعه و سبب ابتلا به بیماری های خطرناک می گردد. سخن گفتن و نوشتن نیز همین طور است. اگر به این بهانه که طبیعت ما اقتضا می کند سخن بگوییم و هر چه خواستیم بگوییم، توابعی به دنبال خواهد داشت که برخی از آنها مورد پسند هیچ انسان عاقلی نیست.
انسان مانند گلی است که در پرورش و سیر به سوی کمال مطلوب، نیاز به مراقبت های ویژه ای دارد. چنان که می دانید، پرورش گل، نیازمند قانون و مقررات خاصی است؛ مثلاً به موقع آب داده شود، در مکان و خاک مناسبی غرس شود، در آب و هوای مناسبی نگه داری شود و به موقع هرس گردد تا موانع و زوایدی که رشد آن را مختل می کند، برطرف شود و... در غیر این صورت، کار نتیجه بخش نخواهد بود.
انسان نیز در زندگی اجتماعی که برای حفظ حقوق و حرمت حریم خویش، و رسیدن به کمال و ترقی(که هدف اصلی از خلقت انسان همین است) نیازمند قانونی است که تحت مراقبت ویژه، او را از هر نوع آفت زدگی و انحراف، حفظ نماید؛ چرا که رسیدن به یک زندگی شرافت مندانه، توأم با امنیت و آسایش و معنا بخشیدن به حقیقت انسانیت و رسیدن به کمال مطلوب و به دست آوردن معنویت، بدون قانون، امکان پذیر نیست.
به همین دلیل، هر قانونی با صراحت و یا تلویحاً می گوید رفتار ما باید محدود شود و در چارچوب خاصی انجام پذیرد. اصلاً شأن قانون، محدود کردن آزادی است.
اگر قانون و دین اجازه ی محدود کردن آزادی را نداشته باشند، وجودشان لغو است. دین از آن جهت که مشتمل بر قوانین اجتماعی و سیاسی است، رفتارهای اجتماعی و سیاسی انسان را محدود می کند و حکم می کند که آن رفتارها در چارچوب خاص خود انجام پذیرند. اگر دین معنایش غیر از این باشد، وجودش برای چیست. وجود دین و قانون، معنای دیگری جز محدود کردن آزادی های انسان ندارد.
اگر منظور از آزادی ها، آزادی های نامشروع است، طبعاً کسی انتظار ندارد که دین با آزادی های نامشروع هم مخالفت نکند!
کوتاه سخن این که: آزادی ها از دو حال خارج نیستند، یا مشروع اند یا نامشروع؛ اگر مشروع باشند، دین و قانون آنها را تجویز کرده است، این نوع آزادی را دین، محدود نمی کند. اما اگر آزادی ای نامشروع باشد، دین آن را منع می کند. (27)
پس کلیه ی محدودیت هایی که دین برای انسان به وجود آورده، برای این است که انسان را از اسارت، نجات داده و آزاد سازد.

7. مدارا

مدارا در لغت به معنی نرمش و ملاطفت و رفق با مردم و چشم پوشی از خطای آنان است و در آیات و روایات اسلامی نیز به همین معنا آمده است. چنان که قرآن می فرماید؛
«فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ ...»(28)؛
به رحمت الهی با آنان نرمخو و پر مهر شدی. اگر تندخو و سخت دل بودی بی شک از پیرامون تو پراکنده می شدند، از آنان درگذر و برایشان آمرزش بخواه.
و در آیه های دیگر می فرماید:
«لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤفٌ رَحِیمٌ‌»(29)؛
بی شک برای شما پیامبری از خودتان آمد که بر او دشوار است اگر شما در رنج بیفتید، به سعادت شما حریص و نسبت به مؤمنان دلسوز و مهربان است.
«وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ‌ »(30)؛ و تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم.
«و أنذر عشیرتک الأقربین* وَ اخْفِضْ جَنَاحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ‌ »(31)؛ خویشان نزدیک را هشدار ده و برای آن مؤمنانی که تو را پیروی کرده اند، بال خود را فرو گستر.
«وَ اخْفِضْ جَنَاحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ‌»(32)؛ و بال خویش برای مؤمنان فرو گستر.
و آیات فراوانی از این قبیل که همه ی آنها حاکم اسلامی( پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم) را به رفق و مدارا با مردم دعوت می کند.
اصل مدارا و رأفت در روایات اسلامی بسیار مورد توجه قرار گرفته است و شامل ابوابی چون باب مدارات، رفق، تراحم و تعاطف، باب معاشرت است. ابواب دیگری نیز به دلالت التزامی، همین اصل را تأیید می نمایند. در اینجا به بیان چند روایت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و معصومین علیهم السلام بسنده می کنیم:
1. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
أمرنی ربی بمداراه الناس کما أمرنی بأداء الفرائض؛ (33)
پروردگارم مرا به مدارا و نرمی با مردم دستور داده است همان گونه که مرا به انجام واجبات فرمان داده است.
2. در روایت دیگر می فرماید:
مداره الناس نصف الإیمان، والرفق بهم نصف العیش؛(34) مدارا کردن با مردم نصف ایمان است و نرمی و مهربانی کردن با آنان نصف زندگی است.
3. امام امیر المؤمنین علیه السلام فرمود:
سلامه الدین و الدنیا فی مداراه الناس؛(35)
سلامت دین و دنیا، در مدارا کردن با مردم است.
آیات و روایات فوق نشان می دهد که یکی از اصول اساسی در حکومت دینی مدارا با مردم است. (36)
اما این اصل در همه جا مطلق نیست، بلکه حد و حدودی دارد و فقط در مسایل شخصی و نیز مسایل اجتماعی که در تقابل با حقوق دیگران نیست و در کیفیت ترویج اسلام و ارزش های دینی توصیه شده، ولی در مسایل اصول دین و اجرای حدود و احکام دینی ملاطفت و مدارا مذموم و ناروا است و سهل انگاری در این گونه مسایل، به پدیده ای مذموم به نام «ادهان و مداهنه» منجر می شود که مورد نهی شدید اسلام است و اگر به تضییع حقوق دیگران (حق الناس) بینجامد نیز معاونت در ظلم به شمار می رود.
از نظر اسلام، حاکم اسلامی در عین ملاطفت و مدارا با مردم در مسایل پیش شده، بر صلابت، قاطعیت و نفی سازشکاری نسبت به اجرای احکام الهی و مقابله با دشمنان و منافقان، مشرکان و مروجان تباهی و فساد تأکید کرده است.
در قرآن می فرماید:
«فَلاَ تُطِعِ الْکَافِرِینَ وَ جَاهِدْهُمْ بِهِ جِهَاداً کَبِیراً اً»(37)؛
پس از کافران فرمان مبر و با آنان جهاد کن، جهادی بزرگ.
«یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللَّهَ وَ لاَ تُطِعِ الْکَافِرِینَ وَ الْمُنَافِقِینَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیماً حَکِیماً »(38)؛
ای پیامبر! از خدا پروا کن و کافران و منافقان را فرمان مبر.
و در آیات دیگری می فرماید: از انسان های قسم خور، پست، عیب جو و سخن چین، مانع کار خیر، متجاوز، گناهکار، کینه توز، بدنام، و خشن اطاعت نکن.(39)
« فَلاَ تُطِعِ الْمُکَذِّبِینَ‌ * وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ‌ َ»(40)؛ از تکذیب کنندگان اطاعت نکن، آنان دوست دارند نرمش نشان دهی تا آنها نرمش نشان دهند.
کلمه ی «یدهنون» از مصدر «ادهان» است که مصدر باب افعال از ماده ی «دهن » است. و دهن به معنای روغن، و ادهان و مداهنه به معنای روغن مالی و به اصطلاح فارسی «ماست مالی» است که کنایه از نرمی و روی خوش نشان دادن است. و معنای آیه این است که: این تکذیب گران، دوست دارند تو با نزدیک شدن به دین آنان، روی خوش به ایشان نشان دهی؛ ایشان هم با نزدیک شدن به دین تو، روی خوش به تو نشان دهند، و خلاصه این که دوست دارند کمی تو از دینت مایه بگذاری، کمی هم آنان از دین خودشان مایه بگذارند و هر یک درباره ی دین دیگری مسامحه کاری کنید.(41) پس مداهنه به معنای دست برداشتن از اصول و مبانی و ارزش ها و آرمان های الهی است تا مخالفان و تکذیب کنندگان را خوش آید، که قرآن کریم بشدت از این کار منع کرده است.
قرآن درباره ی برخورد با مروجان تباهی و فساد می فرماید:
«الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لاَ تَأْخُذْکُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ »(42)؛ به هر کدام از زن و مرد زناکار صد تازیانه بزنید و در اجرای دین الهی هیچ رأفت و مهربانی نسبت به آنان روا مدارید.
از جمله مواردی که اسلام با آن کارها مدارا و سازش ندارد، اخلال گری در امنیت اجتماعی و سوء استفاده از بیت المال است. امنیت، اساسی ترین نیاز بشر است که تأمین آن در وهله ی اول وظیفه ی حکومت ها است. هیچ مکتب و نظامی نمی تواند نسبت به مسأله ی امنیت بی اعتنا باشد. از نظر اسلام، امنیت، نخستین شرط یک اجتماع سالم و پاک است. لذا خداوند متعال درباره ی کیفر اخلال گران امنیت اجتماعی می فرماید:
«إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِینَ یُحَارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَسَاداً أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلاَفٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیَا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ‌ »(43)؛
کیفر آنها که با خدا و پیامبرش به جنگ بر می خیزند و در روی زمین دست به فساد می زنند. این است که اعدام شوند یا به دار آویخته گردند یا دست راست و پای چپ آنها بریده شود و یا از سرزمین خود تبعید گردند. این، رسوایی آنها در دنیا است و در آخرت مجازات بزرگی دارند.
از امام صادق علیه السلام درباره ی کیفر راهزن سؤال شد، حضرت فرمود:
من قطع الطریق فقتل و أخذ المال قطعت یده و رجله وصلب و من قطع الطریق فقتل و لم یأخذ المال قتل و من قطع الطیق فأخذ المال و لم یقتل قطعت یده و رجله ومن قطع الطریق فلم یأخذ مالاً ولم یقتل نفی فی الأرض؛
کسی که راه را گرفته و انسانی را کشته و اموالی نیز برده است، دست و پایش بریده می شود و به دار آویخته می شود. و کسی که فقط راه را گرفته و انسانی را کشته و مالی نبرده است، کشته می شود. کسی که راه را بسته و فقط مالی برده است دست و پایش بریده می شود. و کسی که راه را گرفته، ولی مالی را نبرده و کسی را هم نکشته است، تبعید می شود.
«والسارق والسارقه فاقطعوا أیدیهما جزاء بما کسبا نکالا من الله و الله عزیز حکیم»(44)؛
دست مرد دزد و زن دزد را، به کیفر عملی که انجام داده اند، به عنوان یک مجازات الهی قطع کنید و خداوند توانا و حکیم است.

8. امر به معروف و نهی از منکر

از نظر اسلام، یکی از وظایف بسیار مهم و اساسی حکومت دینی، مرزبانی وحفظ حریم ها، احیای سنت های الهی و برپا داشتن حدود شرعی، و احیا و گسترش ارزش های دینی و اخلاقی است.
حکومت اسلامی مکلف است فعالیت و تلاش خود را در تحقق اجرای حدود الهی و فرهنگ دینی به کار گیرد، جلوی هرگونه فساد و تباهی را بگیرد، و با مروجین ابتذال، انحطاط و بدعت به مبارزه برخیزد.
یکی از راه های اساسی در تحقق و اجرای حدود الهی و احیا و گسترش فرهنگ دینی، امر به معروف و نهی از منکر است، که اولی به معنای پاسداری از نیکی ها و بایدهای دینی، و دومی به معنای ستیزه گری با بدی ها و نبایدهای دینی است؛ یعنی نوعی واکنش در برابر رفتارها و گفتارهایی است که از مرز تعیین شده از طرف خداوند تجاوز کند.
این پدیده از ضروریات دین بوده و از نظر اسلام تارک آن فاسق و منکر آن کافر است. و لذا برای انجام دهندگان آنها پاداش بزرگ و برای ترک کننده گان آنها مجازات های سختی مقرر شده است و خداوند چنین کسانی را دشمن خود می داند.(45)
خوشبختانه در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران در اصل هفتم به این امر مهم تصریح شده است، طبق این قانون، دولت موظف است در کنار ملت، با هرگونه منکرات، تخلف ها و مفاسد مبارزه کند و مردم را به سوی معروف سوق دهد و در برابر ظلم و فساد بی تفاوت نباشد.
از متون دینی استفاده می شود که امر به معروف و نهی از منکر اساساً برای اصلاح توده های مردم و جوامع دینی تشریع شده است. چنان که امام امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:
فرض الله الأمر بالمعروف مصلحه للعوام، والنهی عن المنکر ردعاً للسفهاء؛ (46)
خداوند امر به معروف و نهی از منکر را به خاطر اصلاح توده ی مردم و نهی از منکر را برای بازداشتن بی خردان تشریع واجب کرد.
این واجب الهی، رابطه ی اساسی و تأثیرگذاری عمیقی با دیگر واجبات الهی دارد؛ به طوری که اگر به خوبی انجام گیرد، واجبات دیگر احیا می گردد و اگر ترک شود زمینه ی آسیب پذیری سایر قوانین و مقررات دینی پدید می آید.
امام امیر المؤمنین علیه السلام درباره ی اهمیت امر به معروف و نهی از منکر فرمود:
و ما أعمال البر کلها و الجهاد فی سبیل الله، عند الأمر بالمعروف و النهی المنکر، إلا کنفثه فی بحر لجی. و أن الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر لا یقربان من أجلٍ، و لا ینقصان من رزقٍ، و أفضل من ذلک کله کلمه عدلٍ عند إمامٍ جائرٍ؛(47)
[بدانید] تمام کارهای نیک و جهاد در راه خداوند در برابر امر به معروف و نهی از منکر همچون قطره ای در مقابل دریای پهناور است. و همانا امر به معروف و نهی از منکر، نه اجلی را نزدیک می کنند، و نه از مقدار روزی می کاهد، و از همه ی اینها برتر، سخن حق در پیش روی حاکمی ستمکار است.
امام باقر علیه السلام در این باره می فرماید:
بدانید که امر به معروف و نهی از منکر، راه پیامبران و شیوه ی صالحان و فریضه ای بزرگ است، و در پرتو آن سایر فرایض بر پا می گردد، و راه ها امن می شود و تجارت و کاسبی مردم حلال گشته، هرگونه ظلم و جور برچیده شده و زمین آباد می گردد، و از دشمنان انتقام گرفته می شود و همه کارها روبه راه می گردد. (48)امام امیرالمؤمنین علیه السلام در روایت دیگری می فرماید:
قوام الشریعه الأمر بالمعروف، و النهی عن المنکر، و إقامه حدود؛(49)
استواری شریعت به امر به معروف و نهی از منکر و اقامه حدود الهی است.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
من أمر بالمعروف و نهی عن المنکر، فهو خلیفه الله فی أرضه و خلیفه رسوله و خلیفه کتابه؛ (50)
کسی که امر به معروف و نهی از منکر کند، پس او خلیفه ی خدا در زمین و خلیفه ی رسول خدا و خلیفه ی کتاب خدا است.
درباره ی اهمیت و ضرورت امر به معروف و نهی از منکر، آیات و روایات فراوانی وجود دارد که بحث از آن مجال دیگری می طلبد.

پی نوشت ها :

1- محمد بن یعقوب کلینی، الفروع من الکافی، چ 5، ص 73، باب

الاستعانه بالدنیا علی الاخره، ح 13.
2- ر. ک: اکبر اسد علیزاده، سیاست های فقرزدایی در کلام

معصومین (ع)، ص 178- 222.
3- نهج البلاغه، نامه 53.
4- «ثم استوص بالتجار ذوی الصناعات، واوص بهم خیراً: المقیم

منهم والمضطرب بماله، والمثرفق ببدنه، فاانهم مواد المنافع، واسباب

المرافق، و جلابها من المباعد و المطارح، فی برک و بحرک،

وسهلک و جبلک، و حیث لایلتئم الناس لمواضعها، ولایحتروون

علیها.» نهج البلاغه، نامه 53.
5- «ولیکن نظرک فی عماره الارض ابلغ من نظرک فی استجلاب

الخراج، لان ذلک لایدرک الا بالعماره و من طلب الخراج بغیر

عماره اخرب البلاد واهلک العباد ولم یستقیم امره.» نهج البلاغه،

نامه 53.
6- کسانی باید زیر پوشش تأمین اجتماعی قرار گیرند که به هر

دلیلی از انجام کار ناتوان هستند یا قدرت تأمین زندگی مناسب

خود را ندارند. این افراد عبارتند از: یتیمان، از کار افتادگان،

معلولان ، عقب ماندگان ذهنی، بیماران، ضعیفان (افرادی که توان

کسب و کار را ندارند) بی کاران (کسانی که قدرت کار دارند، ولی

در حال حاضر به دلیل نبودن تقاضا برای کار، بی کار مانده اند یا

شغل مناسب خویش را نیافته اند) بدهکاران، در راه ماندگان،

بردگان و...
7- «ثم الله الله فی الطبقه السفلی من الذین لاحیله لهم والمساکین

والمحتاجین و اهل البوسی والزمنی، فان فی هذه الطبقه قانعاً و

معتراً، واحفظ الله ما استحفظک من حقه فیهم، واجعل لهم قسماً من

بیت مالک، و قسماً من غلات صوافی الاسلام فی کل بلد. فان

للاقصی منهم مثل الذی للادنی، وکل قد استرعیت حقه... وتعهد

اهل الیتیم و ذوی الرقه فی السن ممن لاحیله له، و لاینصب

للمساله نفسه، و ذلک علی الولاه ثقیل والحق کله ثقیل و...اجعل

لذوی الحاجات منک قسماً تفرغ لهم فیه شخصک، و تجلس لهم

مجلساً عاماً، فتتواضع فیه لله الذی خلقک، و تقعد عنهم جندک

واعوانک من احراسک و شرطک، حتی یکلمک متکلمهم غیر

متتعتع فانی سمعت رسول الله(ص) یقول فی غیر موطن: لن تقدس

امه لایوخذ للضعیف فیها حقه من القوی... ونح عنهم الضیق والانف،

یبسط الله علیک بذلک اکناف رحمته، و یوجب لک ثواب طاعته،

واعط ما اعطیت هنیئاً، وامنع فی اجمال واعذار. ثم الطبقه السفلی

من اهل الحاجه والمسکنه الذین بحق رفدهم و معونتهم. و فی الله

لکلسعه، ولکل علی الوالی حق بقدر ما یصلحه. ولیس یخرج الوالی

من حقیقه ما الزمه الله من ذلک الا بالاهتمام والاستعانه بالله،

وتوطین نفسه علی لزوم الحق. والصبر علیه فیما خفت علیه او

ثقل...» نهج البلاغه، نامه 53.
8- ابی جعفر محمد بن الحسن الطوسی، تهذیب الاحکام، ج 6، ص

225و 226، باب 88، ح 1.
9- سید جعفر مرتضی عاملی، السوق فی ظل الدوله الاسلامیه، ص

126و 127.
10- غرر الحکم و درر الکلم، ص 13، فصل اول، ح 312.
11- «و اعلم ان فی کثیر منهم ضیقاً فاحشاً، و شحاً قبیحاً،

واحتکاراً للمنافع، و تحکما فی البیاعات، و ذلک باب مضره للعامه

و عیب علی الولاه. فامنع من الاحتکار. فان رسول الله (ص) منع

منه. ولیکن البیع بیعاً سمحاً: بموازین عدل، واسعار لاتجحف

بالفریقین من البائع والمبتاع، فمن قارف حکره بعد نهیک ایاه فنکل

به، وعاقبه فی غیر اسراف...» نهج البلاغه، نامه 53.
12- نعمان بن محمد التمیمی المغربی، دعائم الاسلام، تحقیق :

آصف بن علی اصغر فیضی، ج 2، ص 36، فصل 6، ح 80.
14- ابن حزم، المحلی، ج 9، ص 63،ح 1567.
15- همان.
ص 141***
1- انعام: 57.
2- انعام: 57.
3- شوری: 9 و نساء 26.
4- نساء: 126.
5- سبأ : 22.
6- رعد: 16، اعراف: 54.
7- غافر: 62
8- حج: 62.
9- نساء: 59.
10- جدا ناپذیری دین و سیاست درجای خود با دلایل متعددی

به اثبات رسیده است. جهت مطالعه ی بیشتر به کتاب اسلام و

چالش های فکری معاصر - سکولاریسم مراجعه نمایید.
11- یوسف: 40.
12- قصص: 88.
13- مائده: 44.
14- مائده: 45.
15- مائده: 47.
16- بقره: 229.
17- ص: 26.
18- بقره: 43.
19- قصص: 77.
20- بقره: 86.
21- بقره: 201.
22- آل عمران: 185.
23- رسول خدا(ص) فرمود: « الدنیا مزرعه الاخره » احسانی،

محمد بن علی بن ابراهیم، عوالی اللآلی ء الغریزیه فی الاحادیث

الدینیه، تحقیق: مجتبی عراقی، ج 1، ص 267.
24- امام باقر (ع) می فرماید: «یعم العون الدنیا علی الاخره »

بحار الانوار، ج 106، ص 126.
25. شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج 3، ص156، ح 3568.
26- ر. ک : محمد تقی مصباح یزدی، سلسله مباحث اسلام،

سیاست وحکومت، ج 3، ص 75.
27- محمد تقی مصباح یزدی، نظریه سیاسی اسلام، ج 1، ص

209- 210.
28- آل عمران: 159.
29- توبه: 128.
30- انبیاء: 107.
31- شعرا: 214 و 215.
32- حجر: 88.
33- محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج 2، ص 117، ح 4.
34- همان، ح 5.
35- غرر الحکم و درر الکلم، ح 5610.
36- ر. ک : پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، اندیشه ی سیاسی

د رگفتمان علوی، ص 591- 666.
37- فرقان: 52.
38- احزاب: 1.
39- وَ لاَ تُطِعْ کُلَّ حَلاَّفٍ مَهِینٍ‌ هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِیمٍ،‌ مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ

أَثِیمٍ،‌ عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ‌ » قلم: 10- 13.
40- قلم: 8 و 9.
41- ر. ک : سید محمد حسین طباطبایی، تفسیر المیزان، ج 19،

ص 63.
42- نور: 2.
43- مائده: 33.
44- مائده: 38.
45- پیامبر اکرم (ص) در این باره می فرماید: « ان الله عز وجل

لیبغض المومن الضعیف الذی لا دین له. ققیل: وما المومن الضعیف

الذی لا دین له ؟ قال: الذی لا ینهی المنکر.»؛ یعنی : « خداوند

دشمن دارد مؤمن ضعیفی را که دین ندارد. شخصی از حضرت

پرسید: مومن ضعیفی که دین ندارد کیست؟ فرمود: او کسی است

که نهی از منکر نمی کند.» وسائل الشیعه، ج 11، ص 399.
46- امام باقر (ع) می فرماید: «خداوند به حضرت شعیب (ع)

وحی کرد: من صد هزار نفر از قوم تو را عذاب می کنم و به

هلاکت می رسانم؛ چهل هزار نفر از بدان آنها را، و شصت هزار نفر

از نیکانشان. شعیب عرض کرد: خدایا، بدان سزاوار عذابند، اما

خوبان چرا عذاب بشوند؟ خداوند به او وحی کرد: از این رو که

نیکان با گنهکاران مماشات و سازشکاری کردند و به خاطر من،

خشمناک نشدند.» فروع کافی، ج 1، ص 343.
47- نهج البلاغه،حکمت 374.
48- فروع کافی، ج 1، ص 342.
49- غررالحکم و درر الکلم، ح 6373.
50-ستدرک الوسائل، ج 12، ص 179، باب 1، ح 7.

منبع: کتاب تبلیغات دینی در حکومت دینی